---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P⁶³
ات ویو
اه اصلا با کوک نمیتونم کنار بیام ازش خوشم نمیاد ولی به هرحال که دوباره با جین فرار میکنم اون وقت از دست همشون راحت میشم داشتم فک میکردم که کوک گفت
جونگ کوک:راستی ات آماده شو بریم مدرسه
ات:...باشه(چون ات با لباس مدرسش اومده بود خونه کوک لباسش همراش بود)
(پرش زمانی به ۱ساعت بعد)
ادمین ویو
رفتن مدرسه وات مث هر روز دنبال رزی می گشت ولی ندیدش اهمیت نداد وفک کرد شاید مث چند روز پیش تو مدرسه باشه ولی متوجهش نشده باشه........الان نیم ساعت میگذره که ات مطمئن شد رزی امروز نمیاد ودیگ رفت سر کلاس
(پرش زمانی به چند ساعت بعد)
ات ویو ویو
ات بعد کلاس با کوک رفت به عمارتشون وکوک هم به عمارت خودش رفت.....و رفتم لباسام رو عوض کردم وموهام رو شونه کردم ورفتم سمت گوشیم و دیدم جین بهم پیم دادع
جین:سلام بیب
ات:سلام جین
جین:ات امشب باید بریم
ات:امشب؟
جین:اره
ات:باشه...ولی پس قرص چی؟
جین:تو حیاطتون رو بگرد پیداش میکنی
ات:توحیاط؟
جین:آره
ات:...باشه
جین:پس امشب تو غذای مامان وبابات بریز بهشون بده
ات:باید تو غذای مامانم فقط بریزم بابام چندشبه دیر میاد خونه بخاطر کاراش
جین:خب خوبه اینطوری کارت راحت تر میشه
ات:هوم
(پرش زمانی به ۲ساعت بعد)
ات ویو
بعد اینکه با جین حرف زدم رفتم تو حیاط عمارتمون رو گشتم که فرص رو پیداش کردم ورفتم داخل عمارت وبرای خودم ومامانم آب میوه درست کردم وچندتاقرص ریختم تو لیوان مامانم....بعد چند مین لیوان آب میوه رو برای مامانم بردم ویاد رزی افتادم وبهش پیام دادم
ات:سلام رزی...چرا امروز نیومدی پدصگ ها*😂
رزی:سلام...مریض شدم ات
ات:هوف الان که میخوام برم باید مریض بشی
ات:م...منظورت چیه ات
ات:رزی امشب میخوام برم
رزی:نمیشه امشب نری میخوام ببینمت قبل اینکه بری
ات:آخه باید برم
رزی:هوم
ات:ولی بهت پیام میدم باشه؟
رزی:باشه...راستی جین قرص برات آورد؟
ات:آره...بابام که تا دیر وقت نمیاد برای مامانم وخودم آب میوه درست کردم وقرص رو ریختم تو لیوان مامانم
رزی:هنور نخورده؟
ات:نه
رزی:خورد بهم بگو
ات:اوک
*³⁰مین بعد
ات:رزی مامانم نخورد ریختش دور
رزی:چرا
ات:نمیدونم
رزی:حالامیخوای چیکار کنی
ات:تو غذاش میریزم اونو مطمئنم میخوره
رزی:اها
.....................
*¹ساعت بعد
ات ویو
توی غذای مامانم دوباره چندتاقرص ریختم وخوردش منتظر بودم خوابش ببره که دوباره رفتم به رزی پیم دادم
ات:رزی مامانم غذاروخورد
رزی:خو خوبه که...الان خوابیده؟
ات:داره خوابش میبره
رزی:...ات
ات:هوم؟
رزی:مواظب خودت باش باشه
ات:باشه مواظب خودم هستم توهم مواظب خودت باش
رزی:باش
ات:رزی مامانم خوابش برد
رزی:عه واقعا
ات:آره....الان باید به جین زنگ بزنم بگم وبیاد دنبالم
رزی:راستی مگه نگفتی مامان وبابات از اون شب به بعد که فرار کردی دیگ درخونه رو قفل میکنن...پس چطور میخوای بری
ات:ازپنجره اتاقم میرم..ارتفاع زیادی نداره
رزی:اها
ات:رزی دیگ باید برم
رزی:هوم...باشه مواظب خودت باش
ات:توهم همینطور
......
ات ویو
با رزی خداحافظی کردم وبه جین زنگ زدم وبعدش رفتم کیفم رو با کتونیم رو برداشتم ورفتم سمت پنجره اما.....
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۵لایک)
(۳۰کامنت)
(۳فالوور)
______________________________________________
من این همه نوشتم بعد لایک نمیکنین؟🥺
ات ویو
اه اصلا با کوک نمیتونم کنار بیام ازش خوشم نمیاد ولی به هرحال که دوباره با جین فرار میکنم اون وقت از دست همشون راحت میشم داشتم فک میکردم که کوک گفت
جونگ کوک:راستی ات آماده شو بریم مدرسه
ات:...باشه(چون ات با لباس مدرسش اومده بود خونه کوک لباسش همراش بود)
(پرش زمانی به ۱ساعت بعد)
ادمین ویو
رفتن مدرسه وات مث هر روز دنبال رزی می گشت ولی ندیدش اهمیت نداد وفک کرد شاید مث چند روز پیش تو مدرسه باشه ولی متوجهش نشده باشه........الان نیم ساعت میگذره که ات مطمئن شد رزی امروز نمیاد ودیگ رفت سر کلاس
(پرش زمانی به چند ساعت بعد)
ات ویو ویو
ات بعد کلاس با کوک رفت به عمارتشون وکوک هم به عمارت خودش رفت.....و رفتم لباسام رو عوض کردم وموهام رو شونه کردم ورفتم سمت گوشیم و دیدم جین بهم پیم دادع
جین:سلام بیب
ات:سلام جین
جین:ات امشب باید بریم
ات:امشب؟
جین:اره
ات:باشه...ولی پس قرص چی؟
جین:تو حیاطتون رو بگرد پیداش میکنی
ات:توحیاط؟
جین:آره
ات:...باشه
جین:پس امشب تو غذای مامان وبابات بریز بهشون بده
ات:باید تو غذای مامانم فقط بریزم بابام چندشبه دیر میاد خونه بخاطر کاراش
جین:خب خوبه اینطوری کارت راحت تر میشه
ات:هوم
(پرش زمانی به ۲ساعت بعد)
ات ویو
بعد اینکه با جین حرف زدم رفتم تو حیاط عمارتمون رو گشتم که فرص رو پیداش کردم ورفتم داخل عمارت وبرای خودم ومامانم آب میوه درست کردم وچندتاقرص ریختم تو لیوان مامانم....بعد چند مین لیوان آب میوه رو برای مامانم بردم ویاد رزی افتادم وبهش پیام دادم
ات:سلام رزی...چرا امروز نیومدی پدصگ ها*😂
رزی:سلام...مریض شدم ات
ات:هوف الان که میخوام برم باید مریض بشی
ات:م...منظورت چیه ات
ات:رزی امشب میخوام برم
رزی:نمیشه امشب نری میخوام ببینمت قبل اینکه بری
ات:آخه باید برم
رزی:هوم
ات:ولی بهت پیام میدم باشه؟
رزی:باشه...راستی جین قرص برات آورد؟
ات:آره...بابام که تا دیر وقت نمیاد برای مامانم وخودم آب میوه درست کردم وقرص رو ریختم تو لیوان مامانم
رزی:هنور نخورده؟
ات:نه
رزی:خورد بهم بگو
ات:اوک
*³⁰مین بعد
ات:رزی مامانم نخورد ریختش دور
رزی:چرا
ات:نمیدونم
رزی:حالامیخوای چیکار کنی
ات:تو غذاش میریزم اونو مطمئنم میخوره
رزی:اها
.....................
*¹ساعت بعد
ات ویو
توی غذای مامانم دوباره چندتاقرص ریختم وخوردش منتظر بودم خوابش ببره که دوباره رفتم به رزی پیم دادم
ات:رزی مامانم غذاروخورد
رزی:خو خوبه که...الان خوابیده؟
ات:داره خوابش میبره
رزی:...ات
ات:هوم؟
رزی:مواظب خودت باش باشه
ات:باشه مواظب خودم هستم توهم مواظب خودت باش
رزی:باش
ات:رزی مامانم خوابش برد
رزی:عه واقعا
ات:آره....الان باید به جین زنگ بزنم بگم وبیاد دنبالم
رزی:راستی مگه نگفتی مامان وبابات از اون شب به بعد که فرار کردی دیگ درخونه رو قفل میکنن...پس چطور میخوای بری
ات:ازپنجره اتاقم میرم..ارتفاع زیادی نداره
رزی:اها
ات:رزی دیگ باید برم
رزی:هوم...باشه مواظب خودت باش
ات:توهم همینطور
......
ات ویو
با رزی خداحافظی کردم وبه جین زنگ زدم وبعدش رفتم کیفم رو با کتونیم رو برداشتم ورفتم سمت پنجره اما.....
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۵لایک)
(۳۰کامنت)
(۳فالوور)
______________________________________________
من این همه نوشتم بعد لایک نمیکنین؟🥺
۲۳.۱k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.